تنها پناه
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با ما به ما درد
دل افشا کن مداوا کردنش با ما
همه می پرسند :
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه دلکش برگ؟
چیست در بازی این ابر سپید؟
!روی این آبی آرام بلند که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده جام؟
که تو چندین ساعت به آن می نگری
نه به ابر نه به آب نه به برگ
!نه به این آبی آرام بلند
!نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
نه به این خلوت خاموش کبوترها
من به این جمله نمی اندیشم
...من به خدا می اندیشم
ای سراپا همه خوبی , تک و تنها به تو می اندیشم